« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ابرهای خاکستری پریشان همیشه نشانه ی پاییز نیستند، گاهی گواهی بی قراری های آسمانند! بی قراری های دل ِ آسمانی که انتظارش به سر رسید، خورشیدش از پشت همین واژه ها طلوع کرد، با عشق عروج کرد به آسمان هفتم اما دلش هم چنان نا آرام است، اسم این اتفاق فاجعه نیست که دقیقا عشق خلاصه ی همین دلتنگی ها و بی قراری هاست... 

 

+ یک لحظه دور بودن از تو اندازه ی هزار سال میگذره 

 

+ پریشب خواب دیدم رفتم زیارت حضرت رضا اما از هر بابی که وارد میشم اجازه نمیدن وارد بشم دل شکسته و درمونده شده بودم و هی با خودم میگفتم دیدی رات ندادن.. نمیدونم چطور شد و یه ندایی گفت بیا و بعد دیدم وارد ورودی حرم شدم و سرم و چسبوندم روی در و دارم زار زار گریه میکنم... بعدشم رفتم جلوتر و جلوتر.. 

۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۲۸
زهـ را

اینجا آسمان ششم... خورشید طلوع کرده است و من در این ملکوت ناشناخته ی لا منتهی کنار تو نه... که در آغوش ِ تو فرو رفته ام.. چقدر سخت است از این حس نا شناخته نوشتن ... از این حسّ تازه ی آرامش... شاید آرامش یعنی  دست هایش شانه شود  پریشانی موهایت را وقتی تکیه داده ای به لبخندش و سرت را گذاشته ای روی کویر پر غزل سینه اش، با صدای آرام و یکنواخت قلبش مثل لالایی مادر در گهواره آغوشش به خواب می روی و وقتی بیدار می شوی گرمای تنش را صدای نفس هایش را طنین یک نواخت قلبش را باز حس می کنی..

 


۰ نظر ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۸:۳۶
زهـ را

دستهایم خالی ست اما تا دلت بخواهد پرم از حرف های نزده، لبخند های جا مانده، گریه های بغض شده، بوسه های از قلم افتاده، پرم از تو که خالی از منی، منی که آرام به نظر می رسد اما در خود حسّ سوختن دارد، گاهی تمام زنانگی یک زن خلاصه می شود در شعر های بی مخاطبش، جامانده ای در یک زن... آقا ! زنی که می خواهد سکوت کند، اصلن نگاه کن همه دنیا ساکت شده، فریاد همیشه گزینه ی اول نیست حتی گزینه ی دوم حتی گزینه ی آخر !

 بی خیال یادت باشد وقتی آمدی زل بزنی توی ِ چشم هام و دست هایم را محکم تر بگیری من قول می دهم یک وقت که  حال جهان رو به راه تر شد حرفهایم را به تو خواهم گفت..، خواهم گفت که عـشــــــــــــــــــــــــــــــــــق یک انتظار طولانی است خواهم گفت که عروج کردیم، عروج یک تعارف نیست،  حتی یک واژه یا حتی یک  حسِّ ناشناخته عروج یک تجربه ی بی نظیر است ما از پس ِ نگاه های گرم هم عروج کردیم وقتی چال ِ روی گونه هایت طلوع می کرد.... 

 

+ مخاطب خاص داشت!

 

+ باز صد شکر که در عشق تو ای جان جهان 

تهمت عاشقی از مردم دنیا خوردیم . . .!

 

۰ نظر ۰۴ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۲۴
زهـ را

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

 یا پیش من باشی و من مجبور باشم

 

 با من بمان هر لحظه می اُفتم به پایت

 هرچند در ظاهر زنی مغرور باشم... 

                                زهرا شعبانی

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۶
زهـ را