« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بالاخره امروز آخرین دونه ی این قرص های لعنتی هم تموم شد..‌ ظاهر همه چیز خوبه اما از درون داغونیم...دختر دوست همسری به دنیا اومد .. یعنی الان باید بچه ی منم توو بغلم بود..من یک هفته زودتر از اون باردار شده بودم... امسال چقدر عقب افتادم با هر بار بارداری ۴ ماه طول کشید تا بشم همون آدم قبلی شایدم بیشتر ... خیلی خسته ام.. و ابنکه حس میکنم دیگه دوستم نداره.. این که می بینم چقدر بی تفاوته.. چقدر خنثی و ساکته حالمو بد میکنه ... همه ش به خودم دلداری میدم که حتما اونم دلش نیخواست بچه مون مونده بود الان توو بغلمون بود... خسته ایم هر دو...

 

 

اگر روزی برآن شدی که بگریزی
در این که مرا صدا بزنی
هیچ درنگ مکن!
قول نمی‌دهم از تو بخواهم که بمانی
ولی می‌توانم با تو بگریزم...

 

گابریل گارسیا مارکز

 

 

۰ نظر ۲۳ آذر ۹۸ ، ۰۰:۳۰
زهـ را

هزار تا پرونده ی نا تموم توی سر بازه.. هر کاری میکنم خواب به چشمام نمیاد.. مثه یه جقد پیر چشمام بازه و انگار دارم محاسبه می کنم

روزی دوازده تا قرص میخورم اما انگار نه انگار

یه روزی فک میکردم اگه یه نفر ۴ تا قرص با هم بخوره میخوابه و دیگه هیچ وقت بیدار نمیشه اما انگار اشتباه میکردم

خیلی روز خوبی رو شروع کرده بودم.. تو حق نداشتی روز و شبم و خراب کنی.. حق نداشتی

خسته شدم از بس همه خواستن تغییرم بدن

خواستن مثه بچه ها تشویقم کنن

خسته شدم از اینکه نزاشتین خودم باشم... خود مهربونم.. خود خوش خلقم..☹

عصبیم کردین با رفتارهاتون.. علامه های دهر.. ای بهترین آدم های روی زمین.. ای بهترین بندگان خدا... 

چرا به حال خودم نمیزارینم؟؟ به خدا من خودم عقل دارم.. احساس دارم.. طوری برخورد نکنید حس بی شعور بودن بهم دست بده... من آدم قبلی که توی این خونه زندگی میکرد نیستم حتی اگه هم اسمش باشم... 

من در آستانه ی ۲۹ سالگی ام.. اگه هنوز نفهمیده باشم چطور باید زندگی کنم .. کجا باید چی بپوشم.. لباسمو باید روزی چند بار عوض کنم.. شبا چطوری توو تخت خواب برم.‌ باید فاتحه ی زندگیمو بخونم

اصلا شاید دلم نخواد یه روزی موهامو شونه کنم.. به من چه که فلانی سرزده هم بری در خونش اتو کشیده در رو باز میکنه... من اصلا نفهمیدم این داستانا رو برای چی برام تعریف میکنی .. من از نظر شما یه احمق عقب افتاده ی دهاتی ام که از پشت کوه آوردینش تا هر طور دوست دارید تربیتش کنید

اه 

مامانم.‌ دلم تنگ شده برای اون شبایی که از درد یا فکر و خیال خوابم نمیبرد و میدونستم از صبح خروس خون بیدار بودی و کار کردی اما ۳ صبح بیدارت میکردم و تو پریشون حالمو میپرسیدی برام چایی نبات یا عرق نعنا درست میکردی و اونقدر سرمو روی پاهات می زاشتم و نوازشم میکردی و برام آیت الکرسی میخوندی تا خوابم می برد..

مامان تو هستی و من ازت دورم.. تمام حسرتم همینه...

مامان جونم دلم برای توو بغلت خوابیدن و دستات رو گرفتن تنگ شده

۰ نظر ۰۶ آذر ۹۸ ، ۰۱:۲۴
زهـ را

قسمت، مزخرف ترین واژه ایست که تاکنون شنیده ام، خیلی این واژه اذیتم میکند. انکاری آدم ها خیلی از حرف هایشان را پشت این کلمه پنهان میکنند

مثلا میگن من به قسمت در ازدواج خیلی اعتقاد دارم.. یعنی تو انتخاب من نبودی سرنوشت ما رو به هم رسونده

پس باید به هر قیمتی هست زندگی کنیم

ما عاشق نشدیم

لذت از روزهای آشنایی نبردیم

منتظر پیامک صبحگاهی هم نبودیم

ما قرار های یواشکی نداشتیم

ما یک هو دستان هم را لمس نکردیم و حالی به حالی نشدیم

ما هیچ وقت بی هوا نگاهمان در هم گره نخورده و دلمان پایین نریخته

ما برای هم شعر نگفتیم و زیر پتو تلفنی صحبت نکردیم

ما از هم دلخور نشدیم

طعم دل تنگی را نچشیدیم

ما برای هم نجنگیدیم

برای هم قصه نبافتیم

با هم نخندیدیم

توی کافه روبه روی هم ننشستیم

از امیر آباد تا ولی عصر پیاده زیر باران راه نرفتیم

دنبال هم ندویدیم

شب ها لابه لای رویاهایمان عشق بازی نکردیم

برای هم له له نزدیم

ما فقط رعایت حال هم را کردیم تا فردایمان خراب نشود

و

 یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم نصف عمرمان گذشته و هنوز هیچ نوزادی متولد نشده تا ما پدرو مادرش باشیم

یک روز عصر آمدی و گفتی دیگر بیمه بیشتر از پنج بار کمک هزینه درمانی پرداخت نمیکند

و شب هایی که از درد به خود پیچیدیم به خاطر هم ولی هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد

ما خسته ایم

کاش تو می آمدی

 

۰ نظر ۰۲ آذر ۹۸ ، ۰۰:۰۲
زهـ را