« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دکتر سید مهدی موسوی» ثبت شده است

این که بعد از چندین شب بد خوابی و کابوس های مکرر دیشب به خوابم آمدی خیلی خوشایند بود وقتی توی چشم هات خیره شده بودم و هنوز هم از نگاه پر مهرت آرامم.. اینکه یک اتفاق توی خواب دنیای بیداری آدم را پر از آرامش کند اصلا حرف ساده ای نیست وقتی چقدر راحت یک کلمه، یک اتفاق، یک خاطره، خواب یک عمر آدمی را مختل می کند، حالا که لا اقل توی خواب هام هستی آن هم در اوضاعی که به تنها چیزی که فکر نمیکردم عشق بود چقدر خوب است .. چقدر خوب است که حال من بهتر است..باید رفت دنبال عشق ، زندگی بدون عشق بیهودگی محض است ، عشق هیچ وقت به پیشواز آدم ها نمی آید هر چند اگر سالها باشد پرچم سفید از پشت بام خانه ات موج بخورد و حتی اگر هیچ دراکولای غمگینی در تو زندگی نکند ! (در من دراکولای غمگینی ست - سید مهدی موسوی) ، عشق نخواهد آمد... حتی اگر در تمام عمرت هر صبح که پا می شوی حافظ را باز کنی که ببینی امروز می آید یا نه؟؟؟ حافظ همیشه دروغ می گوید!

امروز دیوانه شده ام انگار دارم چه مینویسم ؟ حرفهایی که خودم هم اعتقادی بهشان ندارم ؟!!! (یکی نیست بگوید تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد؟!) آخر نمی شود به هر که از راه رسید بگویم :دوستت دارم ، نمی شود برای هر کسی دلم تنگ شود، باید صبر کنم، تا وقتش برسد»آدم«ش پیدا شود،باید،تمام دوستت دارم هارا ، عاشقتم ها را ، بی تو می میرم ها را ، دل تن گت هستم ها را،تمام احساسم را جمع کنم، این ها را به سادگی،نمی شود خرج کرد،نمی شود ریخت پای هر کسی وگرنه آدم های زیادی اطرافم هستند اما فقط یک نفر هست که حضورش تأثیر گذار است نبودش توی ِ دل ِ حوّا حفره ایجاد می کند و دیر کردنش دلم را شور می اندازد،به هر کسی نمی توانم دل ببندم، فقط یک نفر هست که می شود  «مخاطب خاص» و اگر نباشد تنگی ِ نفس می گیرم،فقط یک نفر هست که زبان ِ چشم هایم را می فهمد،می تواند شاعر ِ لبخندم باشد فقط یک نفر هست که از شیطنت های کودکانه ام لذّت می برد،می تواند  زیر چتر شانه ام خستگی اش را در کند،می تواند ساعت ها زیرباران بلند بلند شعر بخواند برایم،فقط یک نفر هست که لبخندم را ، اخمم را ، ترسیدنم را،سردی و گرمی را، غر زدن هایم را حتی....،همه را کنار هم  عاشقانه دوست دارد، بالاخره یک روز آرام و با وقار می آید، بودنش بی هیچ سر و صدایی، تمام ِ خالی ها را پر می کند برایم،فقط همان یک نفر هست که می شود،آدم ِ حوّا ...، باید تا آمدنش صبر کنم !صــــ بـ ر.

 

منم شبیه حضوری که هست اما نیست

تویی شبیه خیالی که نیست اما هست...

 

چه روزهای سیاهی که بی تو سهم دلم

سکوت بود و سکوت و شکست بود و شکست

 

                                            سیده تکتم حسینی

۰ نظر ۲۴ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۷
زهـ را