« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سریال کیمیا» ثبت شده است

وقتی بیست روز پیش داشتم درباره سریال کیمیا و تضادهایش مینوشتم مدام توی دلم به خودم میگفتم نکند دارم زود قضاوت میکنم اما حالا که نیمی از فصل دوم گذشته، دارم کم کم اطمینان پیدا میکنم ، یک طوری شده که آدم خیال میکند نویسنده با شخصیت آرش خصومت شخصی دارد! شخصیت کیمیا اصلا به هیچ وجه شبیه دختر های دهه ی چهل نیست حتی دهه ی پنجاه ، اصلا دیگر کاری به گریم و نحوه ی پوشش و سوتی های متعدد فیلم در فیلم برداری و شبیه سازی ها ندارم و همه ی اینها را قلم می گیرم .. آنچه اذیتم میکند فیلمنامه است.. گیرم دختری هم پیدا شد که نخواست اشتباهش را تکرار کند و استغفرالله طلاق بگیرد آن هم در آن دهه آن وقت مادرش نباید بگوید دختر جان بشین زندگیت را بکن ؟؟ پس این مثل که از قدیم میگفتند از کجا آمده ...که با لباس سفید میری با لباس سفید هم برمیگردی ! اصلا به درک از دختری که در غیاب پدر ازدواج میکند واقعا می شود انتظار داشت گناه پدر را به پای پسر ننویسد؟ آرش  قابل اصلاح بود یعنی اگر زن خوبی داشت به معراج هم میرسید اما کیمیا ی منطقی فیلمنامه هیچ وقت پشت آرش نبود هیچ وقت کمکش نکرد تا اگر هم خطایی کرده جبران کند و به زندگی برگردد [باید بگویم حتی اگر نویسنده قصد داشته شخصیت آرش را خبیث و بد ذات ، دروغگو و حقه باز جلوه دهد به هیچ عنوان موفق نشده] حاضر نشد صبر کند از زندان برگردد ! مشفق به آرش گفت منت سر من نزار تو به خاطر کیمیا رفتی دنبال محموله .. واقعا هم راست گفت این شرط مشفق بود برای رضایت به ازدواج آرش با کیمیا .. خودتان نشان دادید حالا یادتان رفته است؟؟؟ شاید بهتر است یاد آوری کنیم هم ی آدم های خوب محاسن نتراشیده و تسبیح به دست نیستند،  جدا از اینها صحنه ای خیلی اذیتم کرد وقتی بود که کیمیا داشت آزاده را آماده میکرد برای ملاقات با آرش و ازاده میگفت من دوست نداردم برم پیش بابا ارش باید تو هم با من بیای!!! در هیچ کجا تا به امروز ندیدم دختر بچه ای دل تنگ پدرش نشود آن هم آرشی که واقعا آزاده را دوست داشت یعنی آزاده  یک خاطره ی خوب هم از پدرش نداشت ، وقتی پدر و دختری دور هستند مادر برای رفع دلتنگی کودک چگونه رفتار میکند یا چه میگوید ؟ پدر برمیگردد به سفر رفته برات نامه نوشته ... ای بابا ! یا صحنه ی دیدارشان از آرش توقع داشتم آزاده را محکم در آغوشش بگیرد اما خیلی سرد بود ... این ها همه تضاد های کیمیا با واقعیت است و تضاد های این سریال با آنچه در گذشته پخش شده...مثل چادری شدن شدن کیمیا ! اگر در واقعیت به گذشته نگاه کنیم و ظاهر انقلابیون در همین عکسهایی که با یک سرچ ساده در گوگل هم میتوان دید که تمام انقلابیون بلا استثنا با مقنعه ی چانه دارو چادر اراسته بوده اند آنوقت نویسندهخ قصد دارد در این پلان چه چیزی را در مغز ببینده بچپاند؟ اینکه آنقدر خانواده ی پارسا بچه های مستقلی بارآوردند و آنقدر روشنفکر هستند که میگذارند فرزندشان خودش راهش را انتخاب کند؟؟؟ این درست است اما این در آن زمان که حجاب چادر در خون زنان جاری بود هم خوانی ندارد ! وقتی گاهی اصلا فکر میکند یکی از دلایل اتقلاب همین اشتباه شاه بوده !!!  از همه ی اینها که بگذریم به لحظه ی خواستگاری پیمان از کیمیا میرسیم که چقدر  میمک کیمیا تهوع آور بود ، آرش چمدانش را بست و رفت اما من فکر میکردم شاید برود جنگ یعنی خیلی داستان جذاب و زیبا تر میشد خیلی به واقعیت این تیپ آدمها نزدیک تر میشد آن وقت شاید میشد گفت زود قضاوت کردیم و باید عرق شرم را روی پیشانی کیمیا میدیدم و دلمان خنک میشد اما از آنجا که این شخصیت بی نوا(آرش) قرار است سیاه نمایی شود مطمئنا برمیگردد پیش مشفق و میشود دست راستش تا نویسنده که به خیال خودش مخاطبینش احمق هستند ثابت کند همه ی کرواتی ها به جهنم میروند!



دیالوگی که بین این همه تضاد واقعا چسبید:

من دلمو به بازاری نمی برم که خریدار نداره 


                                        مهدی پاکدل - سریال کیمیا



۰ نظر ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۳
زهـ را
 از همانجا که تفاوت در ظاهر مادر و دختر را دیدم فهمیدم چقدر میتواند در این سریال هم تضاد وجود داشته باشد! وقتی از مادربزرگان و پدرانمان می پرسیم که آیا واقعا آن زمان اینگونه بوده است ؟!
از همانجا که دیدم مامور رتبه یک ساواک  که در واقعیت قدرت قابل توجهی داشته اند برای خارج کردن یک چمدان طلا دست به دامن یک زیر دست که استعفا داده است میشود ..
من همانجا که کیمیا ، همان کیمیایی که دلش برای پدرش تاپ تاپ می کرد و برای پیدا کردن پدرش آن همه سختی کشید، بدون حضور پدر جواب مثبت به آرش داد از تعجب شاخ در آوردم و عجیب تر موافقت مادر کیمیا در غیاب فرخ به عقد و عروسی و آغاز زندگی مشترک ! مگر میشود؟؟!!! 
از همان شب که  آرش با گلهایی که در جشن پیروزی انقلاب از کیمیا گرفت و به خانه ی فرزانه رفت فهمیدم چقدر قرار است این نقش منفی جلوه داده شود ، وقتی که کمیت فداری کیفیت می شود وقتی که قرار است فکر کنیم هیچ پسری نیست که خوب بپوشد و خوش تیپ باشد و کروات ببندد و آدم با اخلاقی هم باشد و دروغگو نباشد .. چرا؟ تا کی ؟ تا کی قرار است صفات منفی این تیپ شخصیت ها در سریال ها ی جمهوری اسلامی ایران پر رنگ تر جلوه داده شود ؟ چرا هیچ کس نمیگوید در سکانس درگیری آرش و فرزانه آرشی پس از آن همه خشم دچار عجز و ناتوانی شده بود دلیلش تنها عشق به کیمیا بود؟ چرا این عشق نشان داده نشد؟ چرا اینقدر تغییر میبینیم؟ چرا هیچ جا نشان داده نشد تمام پنهان کاری های آرش و تمایل نداشتنش به ارتباط کیمیا با فرزانه به خاطر این بوده که نمیخواسته کسی که دوست داشته را از دست بدهد ؟ چرا هیچ کس نگفت دختر جان شما هم اشتباه کردی تجسس کردی، گذشته ی آدمها مختص خودشان است و هیچ ربطی به حال و آینده شان ندارد ، به بهترین عالم دینی هم اگر مراجعه کنید یا متبحر ترین روانشناس ها هم در مشاوره ازدواج به مراجعین سفارش میکنند که نیازی به بازگو کردن آنچه که قبلا اتفاق افتاده نیست ، البته این فقط در زمانی است که ماجرا تمام شده باشد و حال و آینده ی ی ما را درگیر نکرده باشد ، بماند که در اینجا دست آخر آرش را یک آدم بی اخلاق و دروغگو نمایش میدهند که هنوز هم ذهنش درگیر گذشته است، آرشی که حتی قبل از این یک گذر کوچک هم به گذشته نداشت و خود را کاملا شیفته جلوه داده بود، چرا حالا که کیمیا رفته  آن آدم عاشق دیروز میگوید کسی دنبالش نمیره خودش باید برگرده و معذرت خواهی کنه ؟ چرا ؟ مگر میشود یک آدم یک دفعه اینقدر تغییر کند و یا به قولی تغییر نقش دهد؟ آیا این تغییر تنها و تنها به حاطر هدایت بیننده به سمت این نیست که آرش را نشناخته بودید؟ آیا بیننده احمق در نظر گرفته نشده ؟ آنقدر که بخواهد فریب داده شود؟ و حالا باید دوباره پیمان که حتی توان یک ابراز احساس ساده هم نداشته خوب جلوه داده شود.. مادر پیمان مدام در خانه کیمیا سبز میشود و بعد دختر خواهرش میگوید مبادا سوالی بپرسی و یا کیمیا را در معذوریت قرار دهی که احساس ناراحتی کند! آخر تضاد تا کجا؟! 

۰ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۵:۲۱
زهـ را