« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبان» ثبت شده است

دارم به این زمانه فکر می کنم، به این دنیا، به این دنیا که می گویند دار مکافت است، به این روزگار که احساس می کنم خورشید ِ پشت ِ ابرش بر من نمی تابد، به این که من شاید هیچ وقت بنده ای که باید می بودم نبودم،امروز صبح که سرم را رو به آسمان بلند کردم ، توی چشمان خدا اخم کردم بهش گفتم: این طوری قرار بود منو از خجالت دربیاری؟ بعد یه ندایی بهم گفت نه اینکه تو چقدر بنده ی خوبی بودی؟! بعد من جواب دادم : ولی من هیچ وقت دنبال خوشی و لذت های خودم نبودم... تو میتونستی اما... مهم نیست.. مهم اینه که من خیلی میخوامت .. تو تنها کسی هستی که همیشه باهامی حتی وقتی بهت اخم میکنم.. و گلایه های من با خدا هم چنان ادامه اداره ، شاید فک کردم من شبان م که انقدر راحت با خدا حرف میزنم .. شبان دلش سفید بود نه مثه دل من که پر از لکه های سیاهه :( .... به سوالهای بی شمار ِ درون ذهنم فکر می کنم، به اینکه چرا هیچ کس هیچ جوابی ندارد برای من ؟، چرا هیچ کس نیست دلم را گرم کند، به برنامه هایی که برای آینده ام داشتم فکر می کنم، که مثل حباب های در هوا یکی یکی ترکیده، به یک زندگی ِ شاد و بی دغدغه فکر می کنم !، به تمام ِ لبخندهایی که از زدنشان طفره رفتم، به راهی که از ادامه دادنش ترسیدم، به دلی که نداشتم هیچ وقت.....، به دوستت دارم های  آدم ها فکر می کنم، که از دم دروغ اند، دوستت دارم هایی که، ذرّه ذرّه تا وقت ِ مرگ زجر کُشت می کنند..


هنوز توی ِ خیالم اسیر ِ چشماتم

منی که دختر ِ یلدای ِ قلب ِ شعراتم


شبیه ِ ترس ِ عجیبی درون ِ یک کابوس

بیا که دلهره دارم میان ِ حالاتم

 

مثال ِ حادثه ای که به مرگ نزدیک است

شبیه ِ حلقه ی دار ِ به دُور ِ دستاتم


پر از گره شده ام.. کور و بسته ام ساقی

شکست خورده ام.. در جنگ ِ با سؤالاتم

 

تو مثل ِ عقربه ای و مدام می چرخی

منم که خسته ز ِ تکرار ِ صبح و ساعاتم


تویی که مُتهمی به نوازش مووهام

منم و این تن ِ زخمی برای ِ اثباتم

 

تویی و یک شب ِ باران و بیم ِ رسوایی

منم و خاطره ای گوشه ی خیالاتم

 

تویی و رابطه ای که ز ِ عشق لبریز است

منم که تشنه ترین لب به روی ِ لبهاتم


مرا نجات بده .. دورم کن از هیاهو ها

برس به داد ِ دلم.. دیوانه ی غزل هاتم

 

به فکر ِ کعبه ام و یک طواف ِ طولانی

بیا سراغ ِ دلم.. وِیس ِ روز و شب هاتم


برای ِ این من ِ تنها بگوو که دل تنگی

نگوو شکسته ترین واژه توی ِ حرفاتم


اگر چه دوست نداری تو بیت آخر را

ولی چکیده ام از چَشم.. زیر ِ پاهاتم

 

                                زهرا.ح - خرداد 92

 

۰ نظر ۰۷ دی ۹۴ ، ۰۹:۴۸
زهـ را