هفتادو چهار
خیلی سعی کردم حرفایی که توی دلمه .. اتفاقایی که این چند روزه افتاده رو به دکمه های کیبورد بفهمونم اما هر چی انگشتامو روی این صفحه ی پلاستیکی فشار دادم نشد یا اگرم شد انگشت سومیه هی سر میخورد روی دکمه ی فلش که اون بالا سمت راسته !قشنگترین اتفاق این روزا جیغ های بنفش کیانه اما نمیدونم چرا مامان انقدر غمگین شده دوباره همه ش میترسم بعد از این همه مدت باز برگرده به حال دو سال پیش .. سرم درد میگیره وقتی بهش فکر میکنم .. وقتی چشماش رو میبینم غم دنیا میریزه توی دلم ..
منی که تمام پاییز را
دویده بودم به شوق بهار
از زمستان سر در آوردم
هر چند تاریکم اما
ﺯﯾﺮ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎﯼ خاموش ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ
ﺑﺎ ﮔﻠﻮیی چون ﺑﺎﺩﮐﻨﮏ ِ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ِ ﺗﺮﮐﯿﺪﻥ
ﻫﻨﺮﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ
مثل شمعدانی
مثل زنبق
ﮔﻮﺭ ﭘﺪﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎ
ﺑﯽ ﻋﺎﻃﻔﮕﯽ ﻫﺎ
ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﯾﻮﺍﺷﮑﯽ ِ ﻫﻤﯿﺸﻪ.
زهرا.ح