« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علیرضا آذر» ثبت شده است

ساعت 11 و سی و چهار دقیقه سه شنبه است و من دارم به عکس های تشییع جنازه هادی نوروزی نگاه میکنم... هفته ی غمگینی گذشت.. کاپیتان بلند شو..برای تو زود است... دخترت هنوز طعم لذت بخش بابا داشتن را نچشیده .. پسرت هنوز تاج افتخار تو را بر سرش نگذاشته ... هنوز زود بود کاپیتان ... در این میان چقدر دلم برای خودمان می سوزد .. کاش می شد ما هم مثل تو آرم چمدان ببندیم و بی خداحافظی برویم .. کاش میشد در سکوت شب رفت... چقدر دنیا کوتاه است .. چقدر بی وفاست ... کاپیتان .. شاید برای ما دیر شده...شاید نوبت ما باشد همین چند لحظه بعد .. همین فردا ... نمیدانم در این دنیای سربی به چه دل خوش کردی ام که باز هم همدیگر را دوست نداریم؟؟؟ باز هم همدیگر را زمین میزنیم .. باز هم همدیگر را نردبان خود میکنیم ... ما همدیگر را آزار میدهیم ... میرنجانیم ... زخم برداشته ام کاپیتان  خراشیده شده ام از رفتار آدمها ... اگر دنیا اینقدر کوتاه است چرا نمیگوییم : «دوستت دارم» ؟ چرا می ترسیم؟از چه می ترسیم؟ نگذاریم روزی بیاید که بگوییم دنیا نگذایت حرف هایمان را به هم بزنیم... این قاعده ی دنیاست .. این ما هستیم که باید قدر همدیگر را بدانیم این ما هستیم که باید به هم عشق بورزیم و لذت ببریم .. خوبی کنیم و خوب باشیم ... این دنیا نیست که به ما بدهکار است این ما هستیم که به هم بدهکاریم و اندازه ی تمام دوستت دارم هایی به هم نگفته ایم ...به اندازه ی تمام عاشقانه هایی که رد و بدل نکرده ایم تا نگویند : «دیدی فلانی عاشق شده ؟!» و توی دلشان بمیرند از حسودی ، این ما هستیم که هیچ وقت برای خودمان زندگی نکرده ایم ، ما برای مردم زندگی کرد ایم و مدام فکر دیگران را بعد از تصمیم هایی که با دلمان گرفته ایم خوانده ایم و پشمان شده ایم ..! دنیا دنیای تبادل امواج است و کائنات به حرفهای ما گوش میکند و قانون این دنیا قانون عمل و عکس العمل است،؛ ما توی ذهنمان قانون میسازیم و به قانون های من در آوردی اعتقاد قلبی داریم... بدا به حال ما که همدیگر را نفهمیدیم ..و بیچاره این شهر و این دنیا....

 

از مرگِ تو جز درد مگر می ماند

جز واژه ی برگرد مگر می ماند

 

این ها همه کم لطفی ِ دنیاست عزیز

این شهر مرا با تو نمی خواست عزیز

                    

                                  علیرضا آذر

۰ نظر ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۵
زهـ را

برای دردهایی که میکشم از هر دکتری نسخه میگیرم هزار جور دارو مصرف میکنم اما تهش فقط خودم میدونم دردم چیه... زهرا چقدر تنهایی.. چقدر بدبخت شدی چقدر احساس حقارت میکنم چقدر بی اختیار بعد از یک روز پر از شادی بغضم شکست.. همین جا که دراز کشیدم روی تختم و دا م دکلمه ی علیرضا آذر رو گوش میدم و با گوشیم این پست رو مینویسم....آه آه.. زهرا... چقدر بدبخت و تنهایی که به هر رسیمون پاره ای چنگ میزنی... خیلی به هم ریخته ام... خیلی

 

دیوانه ام از دست خودم سیر شدم

با هر کس هم نام تو درگیر شدم 

 

ای تف به جهان تا ابد غم بودن 

ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن 

 

                             علیرضا آذر

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۱
زهـ را