چهل
سه شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ
برای دردهایی که میکشم از هر دکتری نسخه میگیرم هزار جور دارو مصرف میکنم اما تهش فقط خودم میدونم دردم چیه... زهرا چقدر تنهایی.. چقدر بدبخت شدی چقدر احساس حقارت میکنم چقدر بی اختیار بعد از یک روز پر از شادی بغضم شکست.. همین جا که دراز کشیدم روی تختم و دا م دکلمه ی علیرضا آذر رو گوش میدم و با گوشیم این پست رو مینویسم....آه آه.. زهرا... چقدر بدبخت و تنهایی که به هر رسیمون پاره ای چنگ میزنی... خیلی به هم ریخته ام... خیلی
دیوانه ام از دست خودم سیر شدم
با هر کس هم نام تو درگیر شدم
ای تف به جهان تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعت بی هم بودن
علیرضا آذر
۹۴/۰۷/۰۷