« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

« ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

من شمال نقشه ام | تو در جنوب | نقشه را کاش دستی | از میانه تا کند

«  ﻳَﺪُ ﺍﻟﻠﻪِ ﻓَﻮﻕَ ﺃَﻳْﺪِﻳﻬِﻢْ »

آنقدر می نویسمت تا روزی طلوع کنی از پشت این واژه های مغرور
____________________________

+ عکس تزیینی نیست، این خودم هستم...
بی آدم ترین حوّا

+ استفاده از دست نوشته ها بدون ذکر عنوان و آدرس وبلاگ پیگرد وجدانی دارد.


۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

تو همونی هستی که دو سال پیش دیدمت اما من چقدر عوض شدم چقدر دیگه خودم نیستم .. چقدر دلم برای خودم تنگ شده ... امروز بعد از دوسال تازه فهمیدم فرق سرم کدوم طرفیه !!! توو این مدت هر ووقت میرفتم آرایشگاه خانومه می پرسید فرقت کدوم طرفیه و منم میگفتم نمی دونم تا حالا باهاش ور نرفتم..!!  از بس برام مهم نبود چطوری بهتر میشه؟ چطوری خوشگل تر میشم؟؟ ۲۶ سالم بود اما هنوز نفهمیده بودم باید یه خوردخ دلبری کنم .. لباس جدید بخرم وقتی مهمون تازه میاد روی مد بچرخم.. اصلا انگار توی یه دنیای دیگه بودم .. دنیای تنهایی خودم... با ادم خیالی هایی که عاشقشون بودم.. چقدر دلم برای اون روزای مزخرف! تنگ شده

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۸:۲۴
زهـ را

ممنونم خدا که منو تا اینجا تاتی تاتی رسوندی ممنونم که ماه رمضون انقدر نزدیکه...چقدر باهات حرف دارم چقدر باهات دردو دل دارم... دوساله که ندیدمت..خودمم باورم نمیشه... از کی انقدر عوض شدم من؟ قرار نبود عشق منو به اینجا بیاره .. ما قرار بود عروج کنیم به تو اما توی خودمون شکستیم و خرد شدیم..


من از دیار حبیبم غریب افتادم

بیابیا گل نرگس برس به فریادم..



۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۷:۱۸
زهـ را

هیچ حس خوبی رو توی دنیا با این حس عوض نمیکنم... اینجا یک گوشه ی صحن جمهوری نشسته باشم... وقت نماز باشد... نسیم بوزد... نفس عمیقی بکشم و دنبال تو توی صف مردانه بگردم و دلم آرام باشد... کسی هست که دنیا دنیا دوستش دارم

۰ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۴۹
زهـ را

کاش میدانستم کجای جهان ایستاده ام کاش میدانستم چقدر تا انتهای این مسیر پر رمز و راز راه باقیست؟ نمیدانم کجا هستم اما دارم میبینم از همین جا چقدر آدم دست برای خوشبختی من تکان میدهند و چقدر چشمهایشان میخواست جای من باشند‌‌... من میخندم زیاد میخندم اما هیچ کس ندیده چقدر وسط این خنده ها گریسته ام و روسری گل گلی ام خیس اشک شده .. هیچ کس ندیده چقدر نفس های بلند کشیده ام و جقدر این خار افتاده در گلو را قورت دادم ام  و چشمهایم را بسته ام... تمام دلخوشی من توی این لحظه ها توبودی و هستی اما باز هم نتوانسته ام با دلتنگی هایم کنار بیایم... دلتنگی هایی که تمام نمیشود...

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۵۲
زهـ را

چقدر از نوشتن دور شده ام‌ هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم چیزی یا  کسی بتواند قلمم را از من بگیرد اما تو توانستی نه تنها قلمم را که تمام چیزهایی که به خودم اختصاص داشت را...من دیگر هیچ مالکیتی ندارم منی دیگر وجود ندارد این منصفانه نیست... باید بگویم همه را خودم پس از سالها  تتهایی و رنج کشیدن تقدیمت کردم 

من بعد از تو با من قبل از تو هیچ فرقی ندارد جز اینکه عنوانش عوض شده .. زهرا... خسته است انکار درد ها هیچ وقت قرار نیست تمام شود انکار هنیشه بعد از یک نفس عمیق یک آه بلند باید باشد تا از انتهای گلو زبانه بکشد  و تمام دلخوشی ات را تا مغز استخوان بسوزاند...

چقدر دلم شکسته است اصلن چرا حالا که دل گرفته ام آمده ام تا بنویسم .. نه این هم منصفانه نیست...

۰ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۴۴
زهـ را