نود و پنج
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۶ ق.ظ
اینجا آسمان ششم... خورشید طلوع کرده است و من در این ملکوت ناشناخته ی لا منتهی کنار تو نه... که در آغوش ِ تو فرو رفته ام.. چقدر سخت است از این حس نا شناخته نوشتن ... از این حسّ تازه ی آرامش... شاید آرامش یعنی دست هایش شانه شود پریشانی موهایت را وقتی تکیه داده ای به لبخندش و سرت را گذاشته ای روی کویر پر غزل سینه اش، با صدای آرام و یکنواخت قلبش مثل لالایی مادر در گهواره آغوشش به خواب می روی و وقتی بیدار می شوی گرمای تنش را صدای نفس هایش را طنین یک نواخت قلبش را باز حس می کنی..
۹۵/۰۳/۰۹