هشتاد و سه
وقتی خستگی یک سال تلاش بی وقفه می ماند توی تنت وقتی کسی زحمات یکریزت را ندیده، رنگ زردت را ندیده ، استرس و دلهره و ثپش قلبت را ندیده ، وقتی همیشه تلاش کردی کارت را به بهترین شکل انجام بدهی و کسی حتی یک آفرین خشک و خالی تحویلت نداده که چگونه یک تنه این همه کار را پیش می بری؟ چگونه برنامه های برنامه ریزی نشده ی ما را مدیریت میکنی! و اما حالا با گلایه های بی سر و ته یک آدم بی ثبات که رییس هم هست اما نمیداند حتی تو داری در چه شرایطی کار میکنی! چقدر حقوق میگیری! در چه رشته ای درس خواندی! اصلا چرا اینجایی؟ حالت بد است، حالت بد است اما رو به رویش ایستادی و لبخند میزنی و میگویی چشم! لعنت به خودم و همه ی ی آدم هایی که جرأت ندارند حتی در برابر قضاوت نادرست یک عنوان بالاتر از خودشان دفاع کنند و لعنت بیشتر به آدم های چاپلوس، به آدمهایی که از آب گل آلود ماهی میگیرند! لعنت به این کشور که در آن هیچ چیز سر جای خودش نیست! آن وقت من باید بروم رای بدهم؟ رای بدهم که بگویم خوشحالم که شما ها بر منسب قدرت تکیه دادید و خون مردم را در شیشه می کنید؟ خوشحالم که گند زدید به باور های ما؟ رای بدهم که بگویم ممنون برای اینکه در این سالها چقدر خوب تیشه به ریشه ی اسلام زدید و مردم را احمق فرض کردید و حالا هم با شعار اینکه این حکومت {دجال (دروغگوی حیله گر)} باید بماند و این انقلاب باید حفظ شود تا پرچمش(فراماسونری) را بدست حضرت حجت بدهیم مردم را فریب دهید؟ ببین چقدر پریشانم کرده اند که از کجا تا کجا ها رفته فکرم .. آه هنوز از دیروز حالم بد است و تا این پنج شنبه ی لعنتی تمام نشود این حال بدی همراهیم می کند...
+تو اگر روانپزشکی پس چرا انقدر رو اعصابی!
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت!
حضرت حافظ