هفتاد و هفت
همیشه خاطره هایی هست که تا مغز استخوانت را می سوزاند، از کودکی تا وقتی پا کهنسالی می گذاریم زندگیمان پر است از اتفاقات شیرین و تلخ ، بعضی وقت ها فکر میکنم شاید اگر زمان به عقب بر می گشت میرفتم سراغ رشته ی داروسازی تا دارویی بسازم که بتوان با آن خاطرات تلخ را به فراموشی سپرد درست است تلخ و شیرین ، خوب و بد با هم معنی پیدا می کنند اما باید قبول کرد که هیچ چیز در این دنیا مطلق نیست، نمی شود نام خیابانها را عوض کرد ، نام کوچه ها را ، نام کافه ها را ، حتی چاله های وسط پیاده رو ها را در این شهر کسی پر نخواهد کرد تا تو هر بار که گذرت افتاد یادت بیاید چه روزهایی را گذرانده ای که از پسش هنوز درد می کشی ، بیایید به خاطرات لعنت نفرستیم به قدم های غلطی که برمیداریم لعنت بفرستیم به سادگی مان به خوش قلبی مان به مهربانی و مردم دوستی مان ، به اینکه بعد از هر سلام لبخند میزنیم، به اینکه یادگرفتیم غم هایمان را لابه لای موهایمان پنهان کنیم، به اینکه دوست داریم همه بگویند وای چه دختر پر انرژی ای !
خیلی خسته ام رفیق!
Sometimes when I say “I'm okay”, I want someone to look me in the eyes, hug me tight and say: “I know you’re not”
من
شاید هیچ کس را
آنسوی دیوارها
نداشته باشم اما
در این غروب کسالت بار
هیچ چیز به اندازه ی تلفنی از زندان
خوشحالم نمی کند
و مردی که اعتراف کند
گاهی
بجای آزادی
به من می اندیشد
رویا شاه حسین زاده