شصت و هفت
حرف های زیادی بود که دوست داشتم بنویسم اما از شدت خستگی سرم در حال گیج رفتن است و متاسفانه بعد از یک روز پر کار و شلوغ باید برم محل کار بعدی! خیلی دوست داشتم زودتر از این وضعیت نجات پیدا کنم ... این است که هر روز سایت بانک ملت را چک میکنم و تمام باورم این است که عمر کار کردن من برای آدمهای اینجا تمام شده .. آدمهایی که هر روز بیشتر ... بماند... من باید بروم ...
هوا ی تهران واقعا آلوده ست حتی هوای ایران...پشت سر هم حرف میزنیم و ادعا میکنیم که مسلمونیم و تنها چیزی که برامون مهم نیست دل ِ آدماست و بیشترین چیزی که نداریم وجدانه.. ما آدمایی هستیم که توی دیوار سفید دنبال نقطه های سیاه می گردیم.. ما دوست داریم همدیگرو محکوم کنیم .. ما دوست داریم اشتباهاتمون رو گردن هم بندازیم .. ما یاد نگرفتم به شیوه ی علی ع زندگی کنیم .. بهمون از عدالت علی و جونمردی چیزی یاد ندادن...
بیشتر از همیشه خسته ام و بیشتر از همشه دل شکسته .. کاش داروشناسی خونده بودم اونوقت تمام تلاشم این بود که دارویی بسازم که فراموشی بیاره.. فر اموشی حرف هایی که کمر آدم رو میشکنه.