چهارده
شنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ
تو نیستی.. یعنی هستی اما پیدایت نیست.... آه ...حالا باید کجا دنبالت بگردم..مثل ماه پشت ابر پنهانی.. خیلی دل تنگم.. دارم خفه می شوم در این کویر تنهایی.. امشب آخرین شب است نگذار بی تو تلف شوم.. از دست بروم..زندگی بی تو برایم جهنم است... سحر شده و هنوز هم طلوع نکرده ای.. من پیش دستی کرده ام اگر از تو نوشته ام.. اگر پای عشق به میان آمده تقصیر توست.. اما حالا کجای این شهری؟ صدای نفس هات را از پشت کدامین در بشنوم؟ بغضم را کجای شانه هات بریزم.. ؟ تنهایی ام آه تنهایی ام را باید با آغوشت در میان بگذارم.. اما تو کجایی؟ نکند چشمهایت.. دستهات.. موهات.. آه تقصیر تو نیست اینها هر کدامشان یک لشکر را کافی ست...
اگر زلفت به هر تاری اسیر تازه ای دارد
مبارک باشد اما دلبری اندازه ای دارد
ﺻﺎﺋﺐ
۹۴/۰۴/۲۷