هشت
برای تو می نویسم در حالی که از تو هیچ خبری نیست نمیدانم کجایی این روزهایت چگونه می گذرند اما این را می دانم که اصلن حواست به من نیست .. حواست به من نیست و سخت مشغولی.... حواست به من نیست و حق هم داری .. تو کجا و من کجا.. با هم فرسنگ ها فاصله داریم ... فاصله داریم .. نا جوانمردانه از همه دوریم و من دارم دلسرد می شوم .. دارم نا امید می شوم ... دارم نا امید میشوم و از این نا امیدی می رنجم نمی خواهم دلسرد و ناامید شوم دوست دارم آتش این عشق بسوزاندم .. آنقدر بسوزم تا خاکستر شوم ... احساس می کنم توی دلم خالی شده .. آه.... بی قرارم ... توی دلم دارند رخت می شورند... احساس خلأ میکنم بدجور احساس تنهایی میکنم ... احساس بی تکیه گاهی ... حالا که باید دوباره از صفر شروع کنم کاش تو بودی و شکوفه بهار میشدی در سرزمین علفزار دلم .. من دلم را شخم زده ام و تنها جوانه ی امید تو را یافته ام ...