نمی دانم کجای دنیا ایستاده ای چقدر دور یا چقدر نزدیکی اما من هنوز توی خیالم دنبال بهانه می گردم برای دیدنت.. داستان می بافم قصه می نویسم برای روزهای آشنایی.. چون تو نباید بدانی من چقدر عاشقت هستم.. من نباید پیش قدم شوم.. عاشقی قصه ی سوختن من است درست مثل ققنوس.. باور کن.. من در همین سوختن بود که دوباره متولد شدم... یک جایی خواندم نوشته بود کسانی که عاشق هستند چند سال بیشتر عمر می کنند دوستی کامنت گذاشته بود که بر عکس.. اما واقعیت همان است.. من دارم روز به روز جوان تر می شوم زیبا تر می شوم عطش این عشق.. حسرت دستهای تو.. ارزوی به ثمر رسیدن این انتظار ذره ذره ی وجودم را سوزانده.. آب شده ام اما در دلم احساس تازگی می کنم... در وبلاگ صابر ابر نامش اتاق گریم بود ان قدیم تر ها دنبالش میکردم آنجا خواندم که مضمونش این بود: چه خوب است کنارش ۱۱ باشی ؛ نه ۱۲ نه ۶۷ نه ۹۷ نه ۳۶ ؛ ترکیب تو و او چقدر با یازده زیبا و خاص است... حالا میخواهم بگویم کل دنیا را گشتم به اندازه قریب ده سال از عمرم را تا تو را یافته ام.. تو همان یک گمشده ی منی... همانی که کنارش یازده میشوم..کامل می شوم.. چقدر دلم می خواست صدایت کنم.. چقدر دلم می خواست صدایم می کردی.. آه که دل تنگی امانم را بریده. عکس هایت کجاست؟!
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻣﻦ...ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ
افشین صالحی